کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

روزانه های کیان خوشمل

18 ماهگی(عشق من)

سلاممممممممممم بعد از شش ماه اومدم بگم فکر نکنین حرف ندارما نه این  منو کشته اصلا وقت نمیذاره برام از دستش این شکلی شدم ماشالله تو این شش ماه خیلی بزرگ و شیطون شده اصلن یه وضعیییییییییییی تی وی که کلا تعطیله از دستش یا خاموش میکنه یا کانال عوض میکنه کلا در اختیار ایشونه. درس خوندنم تعطیله آخه مگه میذاره من پای درس و کتاب بشینم همشونو  هنوز من نخوندم پاره و خط خطی میکنه  حالا اینا هیچ خونمون اصلا هیچ شباهتی به خونه نداره دیگه دکوراسیونش به کلی منهدم شده . محرم که گذشت پسرم حسابی یه پا بچه هیئتی شده برای خودش تا یه اهنگی نوحه یی چیزی پخش بشه شروع میکنه به سینه زدن تا بخوام اهنگ ...
6 دی 1391

13 ماهگی (عکسای آتلیه)

فقط اومدم عکسای آتلیه رو که قولش رو داده بودم بزارم   اینم بگم که این اقا کیان زیاد اونجا پسر خوبی نبود و نتونستم ازش عکسای بیشتری بگیرم (اینم از شانس ما )                       ...
10 مرداد 1391

12ماهگی(تولد)

سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم عزیزم تو این ماه کلی اتفاقات جدید افتاد اولش ما رفتیم مسافرت (طبق معمول لاهیجان ) بعدش مامانی و بابایی رفتن مکه بعدش من امتحانام و دادم و تموم شدددددددددد آخیش ،این ماه کلی سرمون شلوغ بود کلا تمام این ماهو خونه مامانی بودیم چون من امتحان داشتم و خاله مهربونتم از تو نگهداری میکرد تا من درس بخونم دستش درد نکنه به بابا تم خوش گذشت چون صبحها بیشتر لالا میکرد شما هم که ماشالله تو راه رفتن مهارت پیدا کردی و حسابی شیطون شدی دندونای نیشتم داره در میاد و کلافه شدی عزیزم خیلی جیگر شدی خیلی شیرین شدی دل همه رو با کارات میبری قربونت بشم بعدش مامانی و بابایی از مکه اومدن و کلی برامون سوغاتی آ...
12 تير 1391

9ماهگی(اولین عید فندق )

این اولین عیده که شما پیش مایی . بهترین عیدم تا بحال برای اینکه حس مادر شدن  و با مامان گفتن تو حس کردم قربون پسر باهوشم بشم شما مامان و بابا میگی و دستتو میگیری و وایمیستی وای که چقدر خوشحالم که بزرگ شدنت رو می بینم تو اولین عیدت رفتیم  لاهیجان و کلاردشت البته بیشترش لاهیجان بودیم تو ویلای بابابزرگت (بابای بابات) قربونت برم شما ٤ تا دندونم بالا درآوردی همشو با هم حسابی کلافه بودی . بریم عکس بازی؟ فندق و باباش تلویزیون میبینن   اینجا کیان پاشده و منتظره من بیارمش بیرون   کیان و بابا لب دریا       اینجا خوابت برده     لیلا کوه   باز...
13 خرداد 1391

8 ماهگی(اولین مریضی)

پسری شما این ماه حدود 2 هفته مریض بودی ماهم چتر بودیم خونه مامانی اخه من تنهایی می ترسیدم بابا هم که میرفت سر کار اولش تب شدید که پایینم نمی اومد بعدش اسهالم اضافه شد وای خیلی طولانی بود منم خیلی ترسیده بودم تقریبا هر روز دکتر بودیم شما که بیحال بودی تا یکم تبت میومد پایین زودی چهاردست و پا میرفتی قربون پسرم بشم که انقدر بیحال بود فندوق من خدا کنه دیگه اونجوری مریض نشی خیلی بد بود تبت که خوب شد همهی بدنت دون دون شد وای خیلی ویروس بدی بود الحمدالله که تموم شدخدارو شکر.منو بابا برات عیدی یه ماشین خریدیم البته بعدش پشیمون شدم چون به نظرم زیاد جالب نیست . بریم عکس بازی: اینم پسر تب دار من   اینم ماشین جدید &nbs...
13 خرداد 1391

7ماهگی(اولین زمستان )

پسرم  تو این اولین زمستونت هوا خیلیم سرد نیست البته به نظر من چون من گرماییم شما مثل خودمی اصلا از لباس گرم خوشت نمیاد وقتی میخوام کاپشن تنت کنم گریه می کنی در ضمن یاد گرفتی چهار دست و پا را بری و هر چی رو جلوت میبینی بر میداری میخوری من باید خیلی بیشتر مراقبت باشم  راستی غذا هم میخوری خیلی دوست داری و تقریبا همیشه گشنه ای اخه شما فندقی دیگه بریم عکس بازی: این تشک بازیته دوسش داری   اینجا اولین بارت بود که سیب میخوردی یعنی بابات داشت میخورد تو ازش گرفتی خیلیم خوشت اومده   این لباسو مامانی برات بافته     اینجا هم غذاتو خوردی و داری استراحت میکنی   ...
13 خرداد 1391

6 ماهگی (تولد)

فندق من شما 6 ماهتم تموم شده باورم نمیشه که انقدر زود داری بزرگ میشی موهاتم دراومده داری برای خودت مردی میشی برات یه تولد کوچولو گرفتم  کادو هم برات منو بابا  یه کامیون خریدیم  آخه همه چی داشتی چیز دیگه ای به ذهنمون نرسید    اینم شما با دختر خالت هانیه که خیلی دوسش داری   شما دیگه میتونی بشینی اما زود خسته میشی   دکتر گفت شما میتونی از این ماه غذا بخوری  فدات شم اینم بعد اولین غذا ...
13 خرداد 1391

5ماهگی(ظاهر شدن اولین دندانها)

سلام پسر ناز این ماه شما صاحب دندون شدی چون خیلی عجله داری برای خوردن دوتا همزمان درآوردی قربون مرواریدات بشم من مامانی برات آش دندونی درست کرد به همسایه ها داد انقدر برای آشمون مهمون ناخونده رسید که من حتی یه قاشقم ازش نخوردم ولی اشکال نداره من ناراحت نیستم شما ماشالله خیلی خوش اخلاقی و تا یکی نگاهت میکنه میزنی زیر خنده قربون اخلاق خوبت برم که به خودم رفته حالا بریم عکس بازی: شما دیگه بزرگ شدی تو روروئک میشینی   هویجوری لختی   کمه مادر باید تا آرنجت بره تو فندق و گل فندق و هاپوها فندق با عروسکهاش فندق درسخوان هنری اینم لباس سقاییت اما ما هیجا هیئت نرفتی...
13 خرداد 1391

4ماهگی(عکسای هنری)

فندق مامان این ماه از خودم هنر در کردم ازت عکس هنری گرفتم نکنه بزرگ شی بگی اینا چه عکسایی دلمو نشکون دیگه   میوهها   اینجا مثلا داری با دوستت توپ بازی میکنی /. طبیعت اینو خودمم نمیدونم یعنی چی   خوانندگی   برف بازی گل ...
13 خرداد 1391